۱۳۹۱ دی ۲۳, شنبه

رزم نقی و عسگری


کنون رزم هادی و عسگر شنو...........سر تاج و تخت، جنگ دیگر شنو
به كشتی گرفتن بر آويختند.................عرق های خورده، فرو ريختند
نقی مست و پاتیل یک پیک ناب.........ولی عسگری چابک و پر شتاب
گرفت عسگری دست هادی مست.....بر آوردش از جای و بنهاد پست
بزد تندر و قفل قیصر نمود................سگک سرپی،اندر پی سالتو بود
يكی دشنه ی دسته زنجان كشيد....همی خواست حلق نقی را بريد
نقی، مکر حیدر به ذهنش فتاد.................بگفت: ای جوان یل پاکزاد
به سان دگر باشد آيين ما......................جز اين گفته پیغمبر دين ما
که دستور اسلام، شمشیر نیست.....سپوزیدن برده، رسم نبی ست
جوان عزب غرق اندیشه شد..........به رویای خود، شیر هر بیشه شد
کمربند دشداشه اش بر گشود.........به رسم عرب، شورت پایش نبود
بر او باز کرد و خم، کرد راست.........خروش از زن و مرد تازی بخاست
امام دهم، ذوالنقاری کشید.......................سر آلت عسگری را برید
بگفتا امامک به دیگر امام.........................که بابای من گیردت انتقام
تو که تن ندادی به رسم نبی....................جماعی بباید تو را با نقی
نقی، ناگهان یخ زد و شوکه شد..................بپرسید در مورد نام خود
بگفتاکه نامم حسن عسگریست..همین چشم شهلای من ازنقیست
نقی این چو بشنید،سرگشته شد............ژکید و بنالید از بخت خود
ولی معتصم، چهره خندان نمود............در کاخ خود بر نقی بر گشود
به جام نقی آنچنان زهر ریخت..............که زنجیر آل امامت گسیخت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر